سبد خرید شما خالی است.
پدرام دبیرستانی است و عاشق مطالعه ی کتاب های تاریخی. داستان از آن جا آغاز می شود که چند روزی هرچه با ساغر تماس می گیرد، پیدایش نمی کند. ساغر دختری است که از کودکی با هم بزرگ شده اند و در آینده قصد دارد با او ازدواج کند.
همان زمان او مشغول مطالعه ی کتابی تاریخی است که ماجرای سفر ناصرالدین شاه به شیراز را شرح می دهد. پدرام که سابقه ی ناراحتی عصبی دارد، این دو موضوع را با هم قاتی می کند. با خودش می گوید: «حتما ناصر آمده که در شیراز هم زن های جدید بگیرد.»
در مراسم استقبال از ناصرالدین شاه خودش را به سلطان می رساند و به او اعتراض می کند. سلطان برخلاف درباریان از جسارت او خوشش می آید و دوستی آن ها اتفاقات بزرگی برای او و ساغر رقم می زند.