سبد خرید شما خالی است.
خورشید هنوز وسط آسمان بود و بوی تعفن هوا را نمی شد تحمل کرد. دراژن فقط باید از این مکان جهنمی دور می شد. دوباره می خواست داخل آب بپرد یا دست کم دوشی بگیرد و بوی مرگ را بشوید. فقط ای کاش می توانست دستهایش را بشوید! به دقت نگاهشان کرد. خونی روی آن ها نبود، فقط تاولی روی انگشت اشاره دست راستش بود. تاولی گرد و صورتی. دراژن فکر کرد: چقدر عجیب است که به خاطر کشتن مردم تاول بزنی. حساب کرد باید حدود هفتاد بار شلیک کرده باشد. تقریباً هفتاد نفر را کشته و یک تاول زده بود! به قدری مسخره بود که یکباره خنده ای جنون آمیز سر داد.