در عصر ما رسانه ها و اینترنت در کنار آن اطلاعاتی را نشر می دهند که در هر فرد این باور را القاء می کنند که جامعه ای را که در آن زندگی می کند می شناسد، واقعیتی که جامعه شناسی چه از نظر تاریخی و چه از نظر روشی با آن هماهنگی ندارد. به تعبیر گیدنز جامعه نوین سازنده یک مجموعه یکنواختی نیست، بلکه نظامی درهم تنیده از طریق یک نیروی متحد کننده است. جامعه جدید شاهد منطق ها و گرایش های گوناگونی است که در هم آمیخته اند. مدرنیته حالتی چند بعدی دارد و بر این اساس جامعه شناسی نقشی دشوار بر عهده دارد.
می دانیم که یکی از رشته هایی که در قرن بیستم و به ویژه نیمه دوم آن در اغلب کشورهای دنیا مورد توجه خاص قرار گرفته جامعه شناسی است. درست است که جامعه شناسی، به شیوه، روش، و محتوای کنونی به طور کلی از اگوست کنت جامعه شناس فرانسوی آغاز شد، لکن تار و پود جامعه شناسی همیشه و در همه جا- یعنی در هرجا که جامعه انسانی موجودیت داشته است- در کلیه جوانب مادی و غیر مادی جامعه و نیز آحاد سازنده آن حضور داشته است. از روزی که بشر در پیرامون موجودیت و روابط اجتماعی خویش به اندیشه و رفتار پرداخت، آگاهانه یا ناآگاهانه با مواد اولیه آنچه که جامعه شناس کنونی مطالعه می کند رابطه داشته است. شاید «فلسفه» نخستین محصول تلاش ذهنی بشر در راه مدون کردن اندیشه ها -که در حقیقت معرف میزان هیشاری از عالم بوده است- باشد.
در قدیم دانش انسان پیرامون پدیده های طبیعی و اجتماعی حالت کلی و عمومی داشت، و فیلسوف کسی بود که همه چیز می دانست و در کلیه زمینه ها نظراتش محترم شمرده می شد. دورانی بسیار طولانی از تاریخ علوم و معارف بشری در اختیار فلاسفه قرار داشت. با تخصصی شدن علوم و مشخص شدن زمینه آنها که منجر به توسعه محتوای هر یک می گردید، علوم مختلف به تدریج از فلسفه جدا شدند. بدیهی است این امر در یک زمان معینی انجام نشد بلکه طلایه آن از مادی ترین علوم آغاز شد تا اینکه نوبت به جامعه شناسی رسید. جدائی از فلسفه، با اینکه ظاهرا از زمان اگوست کنت صورت تحقق پیدا کرد، معذلک پیوندهای خود را چه در زمان اگوست کنت و چه پس از آن تا حدودی حفظ کرد.