در روز ولنتاین جوئل احساس می کند عوض کار کردن باید به مونتاک برود. بعد از گذران یک روز سرد در ساحل با کلمنتاین آشنا می شود و خیلی سریع به هم علاقه مند می شوند. آن دو نمی دانند که قبلاً هم همدیگر را ملاقات کرده اند. جوئل شب قبل کلمنتاین را از حافظه اش پاک کرده. کلمنتاینی که بدون در جریان گذاشتن جوئل چندی قبل همین کار را با حافظه اش نسبت به جوئل انجام داده. ولی آن دو دوباره همدیگر را ملاقات می کنند... تم پیچیده تر فیلم، مسأله ی خاطره و فراموشی است. کافمن با رجوع به یک جمله قصار از نیچه، به این تم غنای چشمگیری می بخشد: خوشا به حال فراموش کاران، که حتی خطاهایشان هم به فرجام نیک می رسد طعنه ی تلخ نیچه متوجه آدم های ساده و راحتی است که حافظه شان با بی رحمی، حاصل تجربیات زندگی را به رُخشان نمی کشد؛ اینها آسوده خیال و فارغ اند، چون به یاد نمی آورند. درحالی که زندگی اصیل و دردمندانه با خیره شدن در جزئیات و به خاطر سپردن نتیجه ی تجربیات گوناگون خود و دیگران حاصل می شود. برگرفته از مؤخره ی کتاب- حسین معززی نیا