سبد خرید شما خالی است.
گوشی تلفن را گذاشت و روی کاناپه دراز کشید. لوستر وسط هال یادآور خاطره ای آزار دهنده بود. روز اول ورودشان به این خانه و موقع آویختن لوستر، بار دیگر کشمکش آن ها بالا گرفت. همسرش ار زنگ نقره ای آن خوشش نمی آمد و به حالت قهر لوستر را رها کرد و شاخه ی فلزی آن روی پای مرد افتاد.
یک هفته نتوانست کفش بپوشد. با دمپایی راه می رفت و غرغر می کرد. گو که می دانست عمدی نبوده است.