دیوید دی. برنز، یک روانپزشک بالینی، ایده های خود را با دلسوزی، درک و شوخ طبیعی انتقال می دهد که در مقایسه با نویسندگان دیگر در زمینه کمک به خود بی همتا است. پرفروش ترین کتاب او: "از حال بد به حال خوب: شناخت درمانی" تاکنون بیش از سه میلیون نسخه به فروش رفته است. در نظرسنجی ملی اخیر در مورد کارشناسان سلامت روان، "از حال بد به حال خوب" از یک لیست هزارتایی، رتبه اول را به عنوان بهترین کتاب توصیه شده برای کمک به خود در زمینه افسردگی، کسب کرد. رساله "از حال بد به حال خوب" در همان نظرسنجی رتبه دوم را به دست آورد.
کتاب از حال بد به حال خوب برای مخاطبان عادی نوشته شده و در واقع، یک کتاب خودیاری به حساب می آید. شاید تنها بخشی از کتاب که در این قاعده نمی گنجد، بخش پایانی آن باشد که برنز تصریح کرده که برای درمان گران (و البته بیماران کنجکاو) در نظر گرفته است.
کتاب واقعا حالت هندبوک (= دستنامه!) دارد. به این معنا که لازم نیست آن را به شکل پیوسته و از ابتدا به انتها بخوانید.
غیر از بخش ابتدایی کتاب که به روش های سنجش روحیه اختصاص دارد، بخش های دیگر را می توان بدون آداب و ترتیب مشخص خواند.
برنز مانند سایر متخصصان شناخت درمانی و CBT معتقد است که بسیاری از مشکلات ما در الگوی تفکر ما، خصوصا افکار اتوماتیک ما ریشه دارند. افکاری که به سادگی به ذهن ما خطور می کنند و کنترل احساسات و رفتارمان را در اختیار می گیرند.
CBT سبکی نیست که همه آن را بپسندند و به سادگی با آن کنار بیایند، اما می توان گفت اگر با درس های بالا (خصوصا افکار منفی و تکنیک ABC) احساس راحتی کرده باشید، کتاب از حال بد به حال خوب را دوست خواهید داشت.
افسردگی، عزت نفس، اعتماد به نفس، ترس، اضطراب، فوبیا، اهمال کاری، ضعف در مهارت ارتباطی و کنار آمدن با آدم های دشوار، از جمله موضوعاتی هستند که برنز به هر یک، بخش مستقلی را اختصاص داده و در هر مورد کوشیده است از روش ها و تکنیک های CBT برای کمک به حل مشکل و درمان آن موضوع استفاده کند.
بخشی از مطالب کتاب در ادامه بیان می شود:
بعضی ها نه تنها از شکست، بلکه از متوسط و معمولی ظاهرشدن هم واهمه دارند.
سال قبل به اتفاق یکی از همکارانم در شیکاگو سمیناری برپا کردیم. برنامه ی بدی نبود. اما در حد بهترین برنامه های ما هم نبود.
دوستم به شدت سرماخورده بود و من هم روحیه ی خوبی نداشتم. در بخش سوال و جواب حالت تدافعی گرفتم.
چند روز بعد به همکارم گفتم که از برگزاری سمینار شیکاگو بسیار ناراحت هستم. از من دلیلم را پرسید. به او گفتم به نظرم طرز ارائه ی ما کمتر از حد متوسط بود.
در جوابم گفت: «ببین دیوید. تنها در نیمی از مواقع می توانیم بالاتر از حد متوسط قرار گیریم و در نیم دیگر، به اجبار در زیر حد متوسط خود هستیم. جز این غیر ممکن است. زیرا طبق تعریف، متوسط یعنی معدل، یعنی میانه ی راه. در سمینار بعدی تلاش می کنیم که بالاتر از حد متوسط قرار گیریم.»
با این توضیح او احساس آرامشی بر من حاکم شد.
… هدف این نیست که کنترل همه ی احساسات خود را به دست گیرید. این غیر ممکن است. کمی اضطراب قبل از هر سخنرانی عادی است. حتی سخنران های حرفه ای هم مضطرب می شوند. وقتی از مبارزه با اضطراب دست می کشید و می پذیرید که داشتن این اضطراب تا اندازه ای طبیعی است، [اوضاع بهتر می شود و] می توانید در مواقعی از آن به عنوان یک نیروی مثبت برای اجرای بهتر سخنرانی خود استفاده کنید.
به نقل از فراگفت