سبد خرید شما خالی است.
با نوک تیز کفش هایش دمپایی هایش را هل می دهد. با آن ها بازی می کند و هلشان می دهد. برمی گردد و از جلوی اتاق کارش می گذرد. صفحه کامپیوتر سیاه است. می رود به آشپزخانه. ساعت اجاق گاز آبی رنگ پنج و سی وهشت دقیقه است. بطری را برمی دارد. چند ثانیه ای به آن زل می زند رنگ قهوه ای طلایی در آن تکان می خورد. می گذارد سرجایش. به طرف میز غذاخوری می رود. کیفش را باز می کند. پاکت سیگار را بیرون می آورد. ساعت تلفن دستی اش پنج و سی و هشت دقیقه و سی ثانیه است. نخ سیگار را بیرون می کشد. روشن می کند، فندک را روی میز پرت می کند.