سبد خرید شما خالی است.
ماجراى این داستان در یک روستاى کوچک در فرانسه می گذرد. زنى که به گونه کولى از ناحیه اى به ناحیه اى دیگر رفته تا شکلا ت هاى خود را به فروش برساند، عاقبت به همان روستاى یاد شده می رود و با استقبال بی نظیر مردم مواجه می شود، زیرا خوردن شکلات براى آنان بسیار لذت بخش و مطبوع بوده است. اما در این میان، کشیش روستا از توجه مردم در امر خریدن شکلات احساس خطر می کند. زیرا جشن ریاضت مسیحى در روز یکشنبه قرار است برپا شود؛ در حالی که مردم اشتیاق بیشترى به شکلات هاى آن زن دارند. تصور کشیش این است که شکلات ها دین و ایمان را از مردم سلب کرده از این رو شبى به مغازه شکلات فروش می رود تا آن جا را به ویرانه اى بدل سازد، اما خود او با خوردن شکلات هاى خوشمزه، از حال می رود و....