حتی شکست های هائورن جالب تر از موفقیت اکثر نویسندگان است. کندوکاو او در طبیعت و عواقب گناه و بیگانگی موجب آن شد تا نسل های گذشته، گاهی آثار او را بیمارگونه ارزیابی کنند. اما کامو، سارتر و کافکا ما را مهیای فهم آن ها کرده اند. در عصری که فیلسوفان واژۀ تعهد را عمومیت داده اند، کاوش های او برای کشف امکان های وصلتی رستگاری بخش، نیاز به دفاع ندارد.
آن صحنه از خانۀ هفت شیروانی که کلیفورد سعی می کند تا با بیرون پریدن از پنجره ی کمانی شکل به جمعیت خیابان ملحق شود، هم فلسفۀ وجودی را القا می کند و هم رویۀ ضد واقع گرایی داستان را. واژه های مغز و قلب در آثار هاثورن ممکن است کمی کهنه به نظر رسند، اما اشارۀ ضمنی و همیشگی او به این که این دو، بر واقعیت هایی دلالت دارند که باید در هم نفوذ کنند و به هم توازن بخشند، اشاره ای است که به اندازۀ روانکاوی، مدرن و امروزی تلقی می شود. شیوۀ خاص او در پرداختن به موضوع های اخلاقی در قالب نوعی دوپهلویی، دو چشم انداز روانشناسی و اخلاق یا دین را به هم مرتبط می کند (دو چشم اندازی که گرچه از یکدیگر مجزایند، نمی توانند یکدیگر را نادیده بگیرند)، و این شیوه فضیلتی است بزرگ برای عصری که مصمم است تا بر واقعیت آزادی و مسئولیت انسان، به رغم آگاهی قطعی اش از مکانیسم های شرطی، تأکید کند.
هائت ایچ. وگونیر