سبد خرید شما خالی است.
تمام که نمی شود. پلکهایم سنگین می شوند. پس می توانم آرام سرم را روی دستها بگذارم و دل بدهم به گرمای شیشه ها و بگذارم گرما در تنم بدود و تنم کرخت شود تا چرتی بزنم. روی شیشه ها دراز می کشم. به ردیف مربع های تاریک و روشن خیره می شوم. خرچنگ، روی مربع هشتم است. دستم را زیر چانه می گذارم و رو به شکم می خوابم. سرم را کج می کنم. گرما، پلکهایم را سنگین کرده. با پلکهایی نیمه باز به روبرو نگاه می کنم. آن طرفتر مرد جوانی به طرفم می آید. لباس سفیدی پوشیده است. انگار برف تمام تنش را پوشانده باشد. نزدیک می شود، نزدیک و نزدیکتر. پس کجا می خواستم بروم؟