تاریخ رمانی مفرح است، دست و دلباز و، چرا نه؟ ، سرگرم کننده و سرشار از طنز بدیع (طنز سیستماتیک که کمتر در دیگر آثار مورانته دیده می شود) که با نخ نازک و قطور، بر گذشته از رشته ی به هم پیوسته ی کوچه و خیابان ها، به هم دوخته است و درست مانند رمان های اعصار کهن، دائم در حال برگرفتن و وانهادن سرنخ اصلی و افزودن شاخ و برگ های فرعی به داستان است؛ چرا که با جزئیات غافلگیرکننده و اعجاب آورش با منظومه های حماسی کمدی و تراژدی کمدی میانه ی خوبی دارد. و شگفتا رمانی مالامال از سرگذشت های جوراجور که همه یکایک و تمام و کمال، مانند چندین جریان هرز، سرانجام در چاله ی مشترکی می ریزند، بر ساختار راپسودیک وار اپیزودهای فرعی، به سبک سرنوشت های متقاطع منظومه های حماسی-جوانمردی، استوار است. البته تاریخ از این سنت والا بی آنکه خواسته باشم پای خویشاوند نزدیک آن دون کیشوت را به میان بکشم که مورانته به ذائقه ی داستانسرایی آن دلبستگی ها دارد فقط ساختار داستان در داستان را برنمی گزیند. تأثیر ریز و درشتنمایی حوادث مرتب در رفت و بازگشت، در چشم انداز صحنه ای بس فراخ و درندشتِ پیوسته در حال قطع و وصل، خود مقوله ای قابل تأمل است.