لوسی در طبقه ی بیست وچهارم زندگی می کند. ایوان در زیرزمین. در نتیجه طبیعی است که جایی در این میانه یک دیگر را ببینند: در آسانسوری که به علت رفتن برق در تمام شهر نیویورک گیر کرده. بعد از این که نجات پیدا می کنند در خیابان های تاریک با هم قدم می زنند و غرق تماشای ستاره های آسمان می شوند که منظره ای نادر در نیویورک است. همان ساعات اندکِ تاریکی آن ها را به دنیایی خیال انگیز می کشاند. اما وقتی برق می آید، واقعیت های تلخ هم همراهش هست. لوسی و خانواده اش به خارج از کشور می روند و اوون هم همراه با پدرش به سمت دیگر امریکا.
اما مدت کوتاهی که با هم سپری کرده اند ردی در زندگی شان باقی گذاشته. وقتی دست سرنوشت لوسی و ایوان را به ادینبورو و سان فرانسیسکو، به پراگ و پورتلند و به شهرهای دیگر دنیا می کشاند، این دو از طریق کارت پستال و ای میل هایی گه گاهی و تلفن با هم در تماس می مانند. اما آیا راهی برای رسیدن به هم دارند؟
جنیفر اسمیت، نویسنده ی جوان جغرافیای من و تو، نگاهی هوشمندانه به شخصیت هایش دارد و نگاهی حیرت انگیز به عشق. او در این کتاب نشان می دهد مرکزِ دنیا مکانِ خاصی نیست. گاهی شخصی خاص مرکزِ دنیاست.