بالاخره نشستم به آخرین بازنویسی کلیدر و بی خستگی مضاعف چهار جلد را آماده ی چاپ کردم و ماندم که چه بکنم. ادامه ی کار کلیدر فراغتی می طلبید که شرایط سال های پنجاه و شش-هفت مجالش را نمی داد، و شروع کار تازه هم ساده نبود. هرچند که مرگان، قهرمان داستان جای خای سلوچ بعد از حدود بیست و اند سال که از نخستین یادهایش می گذشت، بار دیگر در آخرین ماه های دوره ی محکومیت به سراغم آمده و یک هفته ای مرا در زندان اوین کلافه کرده بود و حالا هم دوباره مرا به خود دچار کرده بود. اما خسته و بیهوده بودم. سرگردان و درمانده بودم. نمی دانستم وقتم را چه جور بگذرانم و چه بکنم. برای کسی که با کار شاق و فرساینده ی ادبیات سر و کار دارد، این حالات موردی آشناست؛ این حد فاصل ورطه ی خطرناکی است.
نون نوشتن بخشی از احوال سالیان محمود دولت آبادی ست. از ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۴. شرح دشواری ها، شادکامی ها و اندیشه های او در طی این سال ها. دولت آبادی در ابتدای کتابش در این باره نوشته: آن چه در این گاهی نوشتن ها آمده است در مسیر مدتی پانزده-شانزده ساله نوشته شده و هیچ کوششی به جهت تغییر یا تحریف آنچه اندیشیده و نوشته ام انجام نگرفته. خواسته ام هر آن چه در هر هنگام یادداشت کرده ام بیاید، از آن که خود بدانم در چه گاه چه می اندیشیدم و شما نیز اگر خواستید بدانید!