اصولا بیشتر رمان نویسان دسته اول به انعکاس عینی تصویرهای زندگی علاقه دارند. سعی آنها این است که پیرامونشان را با دقت بنگرند تا هنگام نوشتن بتوانند فضاهای دلخواهشان را از میان آنچه که دیده اند، برگزینند. اینان بر این باورند که نتیجه کار عکاس و رمان نویس، شباهت زیادی به هم دارد. چنانچه در یکی از این متون میخوانیم، آنچه رمان نویسان از خود به جا میگذارند شبیه آثاری است که عکاسان به جامعه هنری عرضه میکنند. رماننویسی و عکاسی فاصله زیادی از هم ندارند و آنان که این فرضیه را قبول ندارند بهتر است پیش از رد آن، اطلاعاتی از این دو هنر کسب کنند.
راز و رمزهای داستاننویسی
برخی از رمان نویسان، نحوه بیان افکارشان را از هنر عکاسی وام گرفته اند. چنانچه «کریستفر ایشروود» مینویسد: من دوربینی هستم که عدسیاش باز است و فقط یادداشت میکند و حتی روی آنچه در آن ثبت میشود، فکر نمیکند. به عنوان مثال ذهن من مردی را ثبت میکند که در پشت پنجرهای که روبه رویم قرار گرفته، ریشش را میتراشد یا زنی با لباس بلند که موهایش را میشوید و… روزی روزگاری صحنههایی که ثبت شدهاند توسعه مییابند و با دقت کامل و به همان صورت چاپ میشوند… البته اگر بعضی از رمان نویسان منکر این نظریه شدهاند که رماننویسی و عکاسی در یک راه گام بر میدارند، بدان معنا نیست که عکاسی با رماننویسی شباهتی ندارد؛ بلکه آنها معتقدند که رماننویس فقط عکاس نیست.
آنچه رماننویس را از عکاس خاطرهنویس و مور خ جدا میکند خلاقیت اوست؛ خلاقیتی که از تخیلش سرچشمه میگیرد و به تجربههایش جان تازهای میبخشد. البته عکاس را هم ضمیر ناخود آگاهش همراهی میکند؛ اما سهم رمان نویسان از این هدیه الهی به خصوص هنگام خلق داستانهایی رها از طرح بیشتر است…