رابرت جانسون مرد سیاه پوستی که در معامله با شیطان (آقا) به قدرتی بی نظیر در نوازندگی گیتار (سبک بلوز) رسیده سر از اردوگاه سرخپوستان اسپوکن در می آورد و با توماس آتیش به پا کن، بدترین قصه گوی قبیله برخورد می کند. او گیتارش را زمانی که با راهنمایی توماس برای ملاقات با مادربزرگ به پای کوه "ول پینیت" می رود در ماشین او جا می گذارد و همین بهانه ای می شود تا توماس همراه با دو دوست دیگر خود به نام های جونیور پولتکین و ویکتور جوزف (چِس و چِکرز دو دختر سرخپوست از قبیله "فلت هد" در ادامه به عنوان خواننده کُر به گروه اضافه می شوند) گروه موسیقی راکی را با نام کایوت اسپرینگز تشکیل می دهند. آن ها برآنند تا درد و رنجی که در طول تاریخ پر فراز و نشیب بومیان بر آن ها رفته را به موسیقی بدل کنند. یاس و نومیدی، شکست و دلسردی حضور پر رنگی در مسیر آن ها دارد. جونیور پولتکین خودکشی می کند و توماس به همراه چس و چکرز اردوگاه را همراه با اسبان سایه ترک می کنند.