در میان اندیشه ورزی ها، نقش فلسفه و فیلسوفان سیاسی جلوه و شاید تأثیر بیشتری داشته است. با اندیشه ی سیاسی مدرن بود که تمرکز قدرت در سلطنت مطلقه به توزیع آن در مشروطیت یا جمهوریت فرجامید و با همین اندیشه بود که لیبرالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم، و... ، با طرح موضوعات و مسائلی چون آزادی/ برابری، غنا/ فقر، ملت/ دولت، وطن/ بیگانه، جهان سوم/ امپریالیسم، و... ، به دغدغه های سترگی تبدیل شد. اما درعین حال، بخش های مهمی از فلسفهٔ سیاسی مدرن، در قالب سنت های روشنفکری، برداشت هایی را به عنوان برداشت معیار وضع کرد که، به رغم ظاهر معقول و مسلم و پذیرش گستردهٔ آن در محافل روشنفکری و در میان عوام، رگه های خطا و خسارت خیزی آن قابل مشاهده است؛ اینک که سنگینی سهمگین این گفتمان بر فکر و عمل، از دو ـ سه دههٔ پیش به این سو، اندکی، تخفیف یافته است، جستجوی مبادی این انحراف، نشان دادن خسائر آن و شیوه های بدیل برای احتراز از نتایج آن ضروری می نماید. کتاب حاضر، در حد وسع خود، چنین سودایی در سر دارد.