سبد خرید شما خالی است.
یک آن، دستِ ظریفی همراه دستمال سفیدِ ساتن براق، ابر شد روی گل های سرخ. دست را تا صورت دنبال کردم. دختری، با لباس سفیدِ بلند که انگار گل های رُزِ نخودی رنگ پاشیده بود رویش، داشت پیش گل ها زانو می زد. هنوز هم می توانم شکل گل های رُزِ روی لباسش را به یاد بیاورم. بعدها فهمیدم اسمش ماریاست...