هنرمند نه به عنوان یک مُصلحِ اجتماعی، که در خدمت کل جهان، حس های خودش را از هستی بازمی تاباند و تعبیر مفهوم جدید پدیده های ازلی را بنیان می نهد. او در کار تعریفِ دوباره ی بخشی از جهانی است که در آن جان آدمی بیشترین بها را دارد: آگاهی بخش و چون نور، منتشر و بیدارکننده است. هنرمند، انسانی است که محیط پیرامون خود را تعریف و نسبت به تغییر هنجارهای ضدبشری، اهتمام کننده و ستیزه جوست. هنرِ متعهد در اصل روشنگر است؛ اما شاعرانگی و جنبه های تراژیک و کمیک، یا بیانِ حماسیِ موضوع انسان، برمی گردد به جایگاه هنرمند، یا خاستگاه او. کنار این ها، آن چه هنرمند را خلع سلاح می کند، بریدن از تخیل، آفرینشگری، ابداع و پایه های شعر و سنت، یا همان هزاره های تاریخی، از بیهقی تا حنظله ی بادغیسی است! بله، ما مجموعه ای هستیم از حس های مرتبط، که در مرحله ی گُسل، جایی را نمی توانیم بگیریم؛ و بیشترین بها را همیشه هنر ملی و بومی دارد. شاید مسأله ی رویکردِ من به زبان، با هدف و انگیزه و باورمداری از این دست است. ما می خواهیم به انتقال حسی دست زده؛ و بار تخیل، تصویر و اندیشه را، در رقصی با زبان، به میدان های مغناطیسی ذهنیت جوان منتقل کنیم.