سبد خرید شما خالی است.
تا من خودنویسم را دربیاورم، پری نازخانم از تو گنجه، یک خرگوش کوچکِ کاموایی بیرون می آورد و می گذارد وسط سفره و پیاله های کوچک چینی را دورش می چیند. بعد خیلی نرم می رود آشپزخانه که چای را دم بکند. نگاه می کنم: سماق، سیر، سرکه، سکه، سنجد. می دانم که مثل تمام سال هایی که بر او گذشته، به جای سبزی، قاب عکس سینا سامان را می گذارد. این تکه را ذبیح بارها بازنویسی کرده تا بتواند قاب عکس را کنار تنگ ماهی بگذارد و آینه را طوری میزان کند که پرهیب چهره ی تمام رخ سینا، در پرتو نور شمع ها بیفتد توی آب و یک جفت ماهیِ قرمز، میان لب و دهان نیمه باز و ابروهای هلالی اش بروند و بیایند و حباب های ریز سطح آب را بترکانند.