سبد خرید شما خالی است.
... زن جوان بی ادبی صندوق دار را نادیده گرفت و همچنان صبورانه منتظر ایستاد؛ ولی در یک لحظه، صدای خنده ی صندوق دار به قهقهه تبدیل شد. زن یک قدم به عقب رفت. صندوق دار از جایش بلند شد و درحالی که شانه هایش از شدت خنده می لرزید و با صدای زننده و هراسناکی قهقهه می زد، یک دسته اسکناس را به هوا پرت کرد. اسکناس ها مانند ریزش آرام دانه های سبک برف، یک به یک در هوا می رقصیدند، روی هم می لغزیدند و به نرمی بر کف بانک فرود می آمدند. اوضاع بانک به یک باره برآشفت... پشت جلد کتاب