مهمترین تمایز سیاسی میان کشورها نه از صورت حکومت، بلکه از درجه حکومتشان مایه میگیرد. تفاوتهای میان حکومتهایی که سیاستشان مبتنی بر توافق، اشتراک اجتماعی، مشروعیت سازمان، کارآیی و استواری هستند و آن حکومتهایی که چنین کیفیتهایی را ندارند، از تفاوت میان دموکراسی و خودکامگی مهمتر است. دولتهای کمونیست توتالیتر و دولتهای لیبرال غربی هر دو به یک مقولۀ نظامهای سیاسی کارآمد تعلق دارند و نه به نظامهای ناتوان. ایالات متحد، بریتانیای کبیر و اتحاد شوروی صورتهای حکومتی متفاوت دارند ولی در این هر سه نظام، حکومت قادر به حکومت کردن است. هر یک از این کشورها اجتماع سیاسیای به شمار میآید که اکثریت مردمش درباره مشروعیت نظام سیاسیشان توافق دارند…
سامان سیاسی که عنوان این کتاب است، هدفی است که هنوز واقعیت پیدا نکرده است؛ برای همین صفحاتی که پس از این خواهید خواند، سرشارند از توصیفهای خشونت، نا استواری و بیسامانی. از این جهت، این کتاب با کتابهایی که با «توسعۀ اقتصادی» سروکار دارند ولی در واقع موضوعهایی جز واپس ماندگی و رکود اقتصادی ندارند همانند است. اقتصاد دانانی که دربارۀ توسعه اقتصادی مینویسند، به احتمال قوی دوستار اینگونه توسعهاند و این کتاب نیز به همان قرینه، کارش را با این نگرانی که من برای استواری سیاسی دارم آغاز میکند. کوشش من این است که اوضاعی را بررسی کنم که تحت آن، جوامع دستخوش دگرگونی اجتماعی و اقتصادی شتابان و فروپاشنده میتوانند تا اندازهای به این هدف دست یابند. شاخصهای توسعه اقتصادی مانند تولید سرانه ناخالص ملی برای همگان به درستی آشنا و پذیرفته اند. شاخصهای سامان سیاسی یا فقدان آن که برحسب خشونت، کودتا، شورشها و صورتهای دیگر نا استواری سیاسی سنجیده میشود نیز به همین سان آشکار و حتی کمیت پذیرند. درست همچنان که تحلیل و بحث درباره اوضاع و خط مشیهایی که توسعه اقتصادی را تسریع میکند.