تفسیر آثار منفرد میتواند به طور خاص برای نویسندگان آنها و خوانندگانی که در مواجهه با آن آثار به دنبال جنبههایی نو از ساختار ادبی و امکانات دلالی میگردند، رضایت بخش باشد؛ اما نگارنده همچنان بر این باور است که هدف مطالعات ادبی و فرهنگی، باید نوعی شعر شناسی، یعنی درک عملکرد گفتمانهای ادبی و فرهنگی باشد. باید گفت که خوشبختانه پیشرفتهایی در زمینه برخی از اهدافی که در این مقالات مطرح شده صورت گرفته است.
و اما در مورد نشانهشناسی و واسازی؛ هر چند واسازی هیچگاه به رویکرد مسلط در مطالعات ادبی تبدیل نشد و منتقدان جناح راست در مجادلههای فرهنگی دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ابراز ناخشنودی میکردند، همان طور که من آن را داشتم، به این عقیده قوت بخشید که وارد دوره پساساختارگرایی شدهایم و رویکردهای نظاممند ساختارگرا و نشانه شناختی را، اگر به کلی رد نشده باشند، پشت سر گذاشته ایم. در صورتی که در دوره پسا ساخت گرایی باشیم، مواجهه با ساخت گرایی نباید آزار دهنده باشد. بحث از واسازی بهانهای به دست داده که رویکردهای نظاممند و ظاهرا علمی ساخت گرایی و نشانهشناسی را کنار بگذاریم. هر چند که چنین هدفی مد نظر نبوده، انکار این روشها با روشن شدن این مطلب که توجیه نظاممند معنا، تحت تأثیر تناقضها وعدم قطعیت است، تضمین نمیشود. همچنان که تناقضهای مشابه در حوزهی علم (برای مثال موجی یا ذرهای بودن ماهیت نور) به غفلت از بررسیهای نظاممند نمیانجامد.