در روستائی بردامنه کوه های شمال ایران، باران بی موقع باعث خرابی مزارع شالی و از دست رفتن محصول می گردد. "رضوانه" همراه با چهارفرزند یتیم خویش، ھمچون دیگر روستاییان درگیر این مشکل است. "رحمت" برادر او در سفری که به شهر دارد، "گلبوته" خواهرزاده نوجوانش را به همراه می برد و در آنجا به "قدرت" (دکان دار طرف معامله اش که همسری نازا دارد) پیشنهاد ازدواج با گلبوته را می دهد. مدتی بعد قدرت به همراه پدر و برادرزنش به خواستگاری گلبوته می رود، درحالی که مادیانی سفید به عنوان شیربها به همراه آورده است. مقدمات ازدواج تهیه می شود که گلبوته به اعتراض فرار می کند، رحمت، قدرت و "جانعلی " به جستجوی گلبوته می روند و او را در میان جنگل می یابند. رحمت خشمگین از عمل دختر او را به شلاق می بندد و رضوانه به حمایت از گلبوته مانع می شود و دردمند از رنج فرزند، خانواده داماد را می راند و عروسی بهم می خورد. مادر به تیمار دختر می نشیند. چندی بعد گلبوته اعلام رضایت به ازدواج می کند . "مش باقر" بزرگ فامیل، میان دو خانواده وساطت می کند و مراسم عقد بپا می شود. سال بعد رضوانه و رحمت به دیدار گلبوته و قدرت که صاحب فرزندی شده اند، می روند.