سبد خرید شما خالی است.
توی آب است. کلاه مشکی و پهنش، شنل سیاهش و شمشیرش روی ساحل هستند. نقابش را روی چشمانش نگه داشته است. دست هایش روی آب ضربه می زنند و سطح آب در اطراف او می شکافد و پاره پاره می شود. کف های سفید، اعماق سبز. من طنابی می اندازم، کلاف طناب روی سطح آب می جهد. نتوانسته است آن را بگیرد. نه، انگار طناب را گرفته است. دست راستش (دستی که شمشیر را با آن می گیرد) طنابی را که من برایش انداختم سفت می چسبد. من توی ساحل هستم، طناب دور کمرم پیچیده شده است، و محکم به صخره ای چسبیده ام. حالا هر دو دستش را به طناب گرفته است. او را از آب بیرون می کشم. حالا توی ساحل ایستاده است و نفس نفس می زند.