سبد خرید شما خالی است.
قبل از خواب، کیارش و کیانا به حیاط خانه ی قدیمی رفتند. زیر لامپ زرد رنگی که حشرات زیادی را گرد خود جمع کرده بود نشستند. صدای جیرجیرک ها از میان باغ به گوش می رسید. نسیم خنکی از سمت کوه می وزید و صورت آن ها را نوازش می کرد. کیانا که از صبح به اتفاق شب قبل فکر کرده بود، رو به کیارش کرد و گفت: حق با تو بود...