همواره در رشتههای علوم انسانی به ویژه رشته مدیریت در گرایشهای مختلف، این سؤال پرسیده میشود که آیا مباحث نظری آموخته شده در دانشگاهها در محیط کار نیز قابلیت اجرا دارند یا خیر؟ پاسخ به این سؤال زمانی سختتر میشود که افراد با تجربه نیز به جمع سؤال کنندگان میپیوندند و با قطعیتی بیشتر به این سؤال پاسخ میدهند. به عبارت دیگر، در عمل این افراد متوجه شدهاند که نظریههای آموخته شده در محیطهای آموزشی در عمل برایشان کاربرد نداشته است و به اصطلاح ایشان دنیای دانشگاه و صنعت بسیار با یکدیگر فاصله دارند و فارغ التحصیل موفق دانشگاهها بدون داشتن تجربه در محیط کار نمیتواند مدیری موفق باشد. این در حالی است که اگر به ریشههای شکل گیری نظریههای مورد استفاده در رشته مدیریت تأملی داشته باشیم، اذعان خواهیم کرد که بیشتر آنها در فرایند آزمون و خطا متولد شدهاند و به بیانی دیگر همین مباحث نظری که در دانشکدههای مدیریت بسیار بر آن تأکید میشوند، به نوعی مخلوق محیطهای کاری اند؛ پس چه اتفاقی رخ داده است که در دنیای امروز و به ویژه در دانشگاههای کشور، شکاف میان علم و عمل تا به این اندازه زیاد شده و در برخی موارد به عنوان دو قطب مخالف از آنها یاد میشود. نکته دقیقا همین جاست و ریشۀ آن چیزی نیست جز سبک آموزشی نامناسب دانشکدههای مدیریت که به صورتی صرفا نظری و با حداقل بحثهای کاربردی، صرفا به انتقال مباحث نظری به دانشجویان و علاقه مندان به رشته مدیریت میپردازند. به طوری که به جای مرور تجربیات و آزمون و خطاهای زمینه ساز شکل گیری این نظریهها و عمیق کردن دانش مشتاقان رشته مدیریت در محیطهای آموزشی، صرفا خروجی این تجربیات به صورت نظری به دانشجویان و علاقه مندان رشته مدیریت بازگو میشود و متأسفانه این افراد در طی فرایند شکل گیری این مباحث و به عبارت بهتر در فلسفه وجودی آنها و کاربردهایی که در محیطهای کاری میتوان از آنها بهره جست هیچ اطلاعاتی کسب نمیکنند.