شرم عاطفهای است که در ادبیات روانکاوی به طور عمده مورد غفلت یا کژفهمی قرار گرفته است. دانشمندان روانکاو بر عاطفۀ گناه تأکید کرده اند. این عاطفه بیانگر تعارض درونی بین من و فرامن است. شرم واکنشی به پذیرفته نشدن از سوی محیط پیرامون فهمیده میشد و در مقایسه با همتای خود یعنی احساس گناه، پیامدهای کمتری را مترتب داشت (موریسون ۱۹۸۳) فروید (۱۹۲۳.۱۹۲۴) پدید آیی احساس گناه را محصول جانبی کشمکشهای ادیپی و تنبیه فرامن میانگاشت. او درباره شرم خیلی کم سخن گفت و مدعی شد (۱۹۹۳۵) که شرم از مواجهه با دیگران از برهنگی ناحیه تناسلی یا آسیبپذیری منشأ میگیرد. فروید در نوشته بعدی خود (۱۹۹۳۵) بیان کرد که شرم یک ویژگی زنانه و نوعی کاستی در وجود آنان است (موریسون، ۱۹۸۳)
روانکاوان بعدی، دیدگاه فروید را اصلاح کردند و بیان کردند که شرم از تعارض بین من و من آرمانی حاصل میشود (پیرس و سینگر ۱۹۵۳)