سیندر در تلاش است تا از زندان بگریزد؛ هرچند اگر هم از پس این کار بربیاید، تبدیل می شود به مهم ترین فراری اتحادیه ی شرقی و قانون در تعقیبش خواهد بود.
در آن سوی دنیا، مادربزرگ اسکارلت بینو گم شده است. شواهد نشان می دهد چیزهای زیادی وجود دارد که اسکارلت نمی داند؛ هم درباره ی مادربزرگش و هم خطر مهلکی که تمام عمر در سایه ی آن زندگی می کرده است.
در همین اثنا، وُلف به دنیای اسکارلت پا می گذارد؛ یک مبارز خیابانی که ممکن است بداند مادربزرگ او کجاست. به رغم آن که ولف آشکارا اسرار سیاهی در دل دارد، چاره ای برای اسکارلت نمی ماند جز اعتماد به او.
همین طور که اسکارلت و ولف می کوشند از معما رمزگشایی کنند، مسیرشان با سیندر تلاقی می کند و خود را پیشاپیش معمایی بزرگ تر می بینند. آن ها در کنار هم باید همیشه یک قدم جلوتر از ملکه لوانا باشند، زیرا ملکه تا کای را به همسر یا چه بسا زندانی خویش بدل نکند، لحظه ای آرام نخواهد نشست.