سبد خرید شما خالی است.
هنریتا یک جعبه مدادرنگی بزرگ هدیه می گیرد و تصمیم می گیرد کتاب خودش را بنویسد. او اسم دختر داستانش را میگذارد امیلی. امیلی می خواهد بخوابد اما متوجه یک صدای عجیب در کمد و زیر تختش می شود، انگار چیزی در اتاق است. انگار یک هیولا در اتاق است. هنریتا از داستان خودش ترسیده است او نمی داند نقاشی هایی که می کشد قرار است به کجا برسند و چه موجودی را خلق کنند.