احتمالاً اولین چیزی که از تماشای فوتبال آموختیم، این بود که نتیجه ی بازی خوب همیشه مترادف با پیروزی نیست؛ این که بازی تماشایی همیشه خوشحال تان نمی کند؛ این که نتیجه بازی بد هم همیشه شکست نیست. این که بهترها همیشه برنده نمی شوند. این که پیروزی و قهرمانی معیار روشنی برای جمع بندی ناکامی و توفیق و تبیین سقوط و پرواز است، ولی پرسش های پرشماری هم ما را نشانه رفته. پی رازورمز نهفته در جابه جایی های به ظاهر ساده رفتیم. عقب وجلو رفتن ها. افزایش و کاهش تعداد بازیکنان در یک خط یا یک منطقه. در جلو و عقب میدان.
بنابراین نگاه مان را از چمن سبز به نیمکت مربیان برگرداندیم. از بازیکنان و ستاره های محبوب مان به سوی مردانی که همیشه هم سرشناس نبوده اند. همیشه هم محبوب نبوده اند. روی نیمکت پشت دروازه می نشستند. کنار زمین. گاهی خاموش و آرام مثل علی دانایی فرد، مربی تاج/ استقلال و گاهی بسان آلن راجرز، مربی پرسپولیس، همیشه ایستاده و برابر دوربین ها. بعدها از خود پرسیدم نخستین مربیانی که شناختیم چه کسانی بودند؟ آن ها را برای چه به یاد می آوریم؟ پیروزی تیم های شان اهمیت داشتند یا بازی هایی که ارائه دادند؟ شخصیت شان قوی بود یا هوش فراوانی داشتند؟ ستاره های بزرگی در تیم شان بازی می کردند یا با دست خالی جلو می رفتند؟ مدیر بودند یا مربی؟