مدادهایم که تمام می شد جیب های خالی پدر تلخ ترین عذاب نوشتن بود!!! . . . ... یادش بخیر روزهای سیاهی زغال و دست های 8 ساله من . . . آهاااااااااای رفیق!!! تویی که واژه هایت بوی روان نویس می دهد و بیک و شاعرانگی ات تا شاعرانگی ام مشمول حق کپی رایت نمی شود من شاعر روزهای سخت بی مداد ی ام !!! روزهای زغال ، دیوار ، شعر روزهای باران ، دیوا ر، ؟؟؟!!! باران که می گرفت جوی ها شاعرانگی را از دیوار های خانه ام به ارث می بردند و من چون مادر داغ دیده ای واژه هایم را از حافظه ی جوی می جستم واژه به واژه سطر به سطر و جوی همچون شاعری معاصر مغرور می شد از شاعرانگی اش . . . از این واژه ها که بگذریم خواستم بگویم این روزها گیسوان در آسیاب سفید کرده ام سیری چند ؟؟؟ ---------------- آهاااای ... تویی که عریانی ات به واژه هایت سرایت کرد با توام تویی که با سیگاری شاملو شدی !!! و خیال شاعرانگی ات هویتی استعاری است برای نقض روزمرگی هایت . . . من کاتب لحظه های آبستن دردم . . . . آری اینجا منم مسیح شاعر نیستم ...