سبد خرید شما خالی است.
زویی در روز تولد دوازده سالگی اش نامه ای از طرف مارکوس، پدر واقعی اش، دریافت می کند. مارکوس از زمان تولد زویی در زندان بوده و مادر و ناپدری زویی هم بهش اجازه نمی دهند با او در ارتباط باشد. زویی که کنجکاو شده با مارکوس حرف بزند، برایش نامه می نویسد و متوجه می شود او بی گناه به زندان افتاده است. از طرفی ترور، صمیمی ترین دوست زویی، پشت سرش بدگویی کرده. زویی از این موضوع خیلی ناراحت است و حالا باهم قهرکرده اند...
زویی چگونه می تواند به پدرش کمک کند و او را از زندان نجات بدهد؟ دوستی اش با ترور چه می شود؟ آیا می تواند او را ببخشد و دوستی شان را از سر بگیرند؟