سبد خرید شما خالی است.
ارین با مادر و سگش نزدیک شهر بزرگی زندگی می کند که شغل بیشتر مردمش ماهیگیری است. ارین آرزو دارد به دریا برود، اما مردم می گویند رفتن به دریا خیلی خطرناک است. هر کدام از ماهیگیرها داستانی ترسناک درباره ی این صخره تعریف می کنند اما ارین، ترسی ندارد و هر روز یواشکی سوار قایق مادرش می شود. دلش می خواهد به قدر یک نگاه کوچک هم که شده، آن صخره ی سیاه اسرارآمیز را ببیند. او تصمیمش را گرفته و می خواهد حقیقت را پشت این افسانه ی اسرارآمیز کشف کند.