سبد خرید شما خالی است.
ذهن روبی همیشه پر از فکرهای تازه است. معمولا برادرهای روبی، فکرها و ایده های خلاقانه ی او را جدی نمی گیرند و از کنار آن بی تفاوت عبور می کنند. یک روز روبی تعدادی تخته چوب قدیمی پیدا می کند و تصمیم می گیرد با آن ها چیزی بسازد. آن روز هم مثل همیشه او از برادرهایش می خواهد در ساختن قلعه به او کمک کنند، اما آن ها باز هم مسخره اش می کنند و می گویند او نمی تواند چیزی بسازد! روبی هم در جواب می گوید: «خب یاد می گیرم.» و دست به کار می شود.