مونا در خانه ی جدید خود در هتل پنج بلوط خوشحال است. او آنجا خانواده و دوستان زیادی دارد. کمکم زمستان از راه میرسد و حیواناتی که عاشق خواب زمستانی هستند، به هتل می آیند و در پایینترین طبقه و زیرزمین هتل به خواب زمستانی میروند. کارکنان هتل از این فرصت استفاده میکنند و جشنی خودمانی برای خودشان برگزار میکنند. مونا از شرکت در اولین جشن زمستانی اش هیجان زده است. در آن جشن همه به هم هدیه می دهند، غیر از مونا که نمی دانست باید برای دوستانش هدیه ای تهیه کند و از این بابت احساس شرمندگی میکند. او هدایایی دریافت میکند، اما در عوض چیزی برای هدیه دادن ندارد. در این بین خرگوشی سلطنتی به هتل می آید و ناخواسته قالیچه ی قلبی شکل هتل را کثیف میکند. مونا تصمیم میگیرد با تکه نخ های اضافه ای که در هتل پیدا میکند، قالیچه ای قلبی شکل برای سالن ورودی هتل ببافد و آن را به همه ی کارکنان هتل هدیه بدهد. او مصمم است این کار را درست انجام دهد، اما انگار مشکلات تازهای به وجود آمده است؛ هتل با کمبود غذا مواجه شده و سورتمه ی سفارش هایی که قرار بود به زودی به دستشان برسد، در برف گیر کرده است. در این بین مونا متوجه میشود که کمبود غذای هتل بر اثر دزدی در هتل است! چه کسی غذاهای هتل را میدزدد و چرا؟ توی این برف سنگین، تکلیف سورتمهی غذاهایی که توی راه مانده چی میشود؟