سبد خرید شما خالی است.
«اسپرانزا» دختر سیزده ساله ای است که در شهری در مکزیک زندگی می کند. پدرش از زمین داران و ثروتمندان مکزیک است، اما بعد از انقلاب مکزیک که چند سال قبل رخ داده، مردم، زمین داران را افرادی ظالم و ستمگر می دانند و به همین دلیل به خون آن ها تشنه اند. پدر اسپرانزا با این که از زمین دارها است اما زمین های بسیاری به فقرا بخشیده.
اسپرانزا همزمان با فصل برداشت انگور به دنیا آمده و هر سال بعد از این که انگور چینی تمام می شود، جشن تولد مفصلی برایش می گیرند.
حالا فصل برداشت تمام شده و قرار است برای اسپرانزا تولد بگیرند اما آن شب پدرش خیلی دیر می کند و اعضای خانواده حسابی نگران می شوند. کمی بعد «آلفونسو» و «میگوئل» خدمتکاران خانه، با بدنی پیچیده شده در ملحفه، از راه می رسند؛ پدر اسپرانزا کشته شده.