سبد خرید شما خالی است.
شاهزاده هریت به قلعه ی پدر و مادرش آمده اما به همین زودی پشیمان شده است. او دوست ندارد توی خانه بنشیند. وقتی پدر و مادر یک شاهزاده مدام بهش بگویند باید مثل شاهزاده ها رفتار کند، چطوری می تواند خوش بگذراند؟ از این مهمتر، وقتی دوستش شاهزاده ویلبر به کمک نیاز دارد تا تخم مارش (هیدرا) که گمشده را پیدا کند، چطور می تواند دست روی دست بگذارد و توی خانه بماند؟ برای همین هریت با خوشحالی جست وجو را آغاز می کند. رد پای دزد آن ها را به سمت یک جادوگر شرور می کشاند که موش کوری به اسم راپونزل را توی برج اسیر کرده است. موش کوری که دمش یک دم معمولی نیست. اگرچه هریت آمده تا تخم را با خودش ببرد، اما نمی تواند راپونزل را همان جا رها کند. او و ویلبر نقشه ای می کشند تا تخم را بدزدند و راپونزل را نجات دهند.