در روزگاری که شهرهای متحرک برای بقا به دنبال شکار یکدیگر هستند، لندن که دیگر ابهت گذشته را ندارد به منظور برگرداندن خود به قلمرو شکارگاه بزرگ، شهرک کوچک سالت هوک را که با سرعت صد و بیست کیلومتر بر ساعت در حرکت است، تعقیب می کند و موفق به فتح آن می شود. در این میان تام که بدون اجازه ی سرپرستش کارش را ترک کرده است، تنزل مقام پیدا کرده و به شکمبه منتقل می شود؛ جایی که در آن شهرک های شکار شده را اوراق می کنند.
تام قهرمان خود، تدیوس ولتناین را که از زباله گردی به جایگاه مشهورترین باستان شناس لندن و سرمورخ رسیده است، در شکمبه ملاقات می کند و در کمال ناباوری جان او را که توسط یک دختر به نام هستر شاو تهدید شده نجات می دهد. پسرک پس از تعقیب هستر و دیدن قیافه ی وحشتناک او، توسط ولنتاین به سرزمین بیرون که دخترک نیز در آن سقوط کرده، پرتاب می شود و پس از آشنایی با هستر کم کم به نقشه های شوم رهبران لندن پی می برد.