سبد خرید شما خالی است.
آلفرد کوچولو توی دلش راز بدی دارد، رازی که هیچ وقت هیچ وقت نباید نگهش داشت.
ولی آلفرد کوچولوی بیچاره این راز را به کی می تواند بگوید؟ به کی می تواند اعتماد کند؟ از نگرانی همین طور دلش پیچ می خورد و پیچ می خورد. او می داند که بعضی رازها را اصلا نباید نگه داشت، رازهایی که باعث می شوند احساس بدی پیدا کند و راحت نباشد. مثل همین رازی که توی دلش است. ولی اگر آن را به کسی بگوید، مادرش از کار بیکار می شود و آن وقت دیگر پولی ندارند. از همه بدتر این که او مقصر همه این بدبختی ها می شود...