سبد خرید شما خالی است.
وقتی اینگه ماریا به جزیره ی کوچک برنهلم در دانمارک می رسد تا با مادربزرگش زندگی کند، نمی داند باید چه توقعی داشته باشد. مادربزرگش خشک و جدی است، مردم جزیره عجیب و غریبند و بچه ها باید فقط دیده شوند اما صدایشان درنیاید. ولی اهمیتی ندارد اینگه چه قدر برای خوب بودن تلاش می کند، باز هم شیطنت راهش را به درون او پیدا می کند. آیا این یک ذره شیطنت دقیقا همان چیزی است که مادربزرگ و مردم برنهلم به آن نیاز دارند؟