چهارشنبه ها در قصر درخشان، از آن روزهای معمولی کسل کننده است. نه راهروی جدیدی، نه برجک اضافه ای، نه تغییرات ناگهانی ای. حداقل سیلی که این طور فکر می کند. او قصر را از هرکسی بهتر می شناسد. بنابراین، وقتی در روز چهارشنبه می بیند که برجی جدید با اتاقی جدید و یک تخم بزرگ نارنجی که داخلش مخفی شده به قصر اضافه شده است، حسابی غافلگیر می شود.
سیلی نمی داند چه کار کند، برادرش بران – جادوگر سلطنتی جدید – هم همین طور. ولی قصر می داند. همین طور که پلکان های جدید توی قصر ظاهر می شوند و درهای قدیمی ناپدید، نقشه ای که قصر در سر دارد واضح تر می شود: سیلی باید از تخم و هر موجودی که داخلش هست مراقبت کند! هرچند او درخواست نکرده بود که حیوان خانگی داشته باشد و وقتی سیلی و خواهر و برادرهایش می فهمند چه چیز دیگری توی قصر پنهان است، معلوم می شود نگهداری از این حیوان، به آن آسانی ها که فکر می کردند نیست.