سبد خرید شما خالی است.
بالاهایی نمی دانستند. از کجا باید می فهمیدند؟ مهم نبود. نمی دانم شاید هم می دانستند. گفتن نداشت. توافقی نکرده بودیم بین خودمان. وقتی ما نمی زدیم، آن ها هم نمی زدند، خیلی طبیعی. برای همین صدای تیر که بلند شد، همه ریختیم بیرون. ایرج گفت: زدمش!
مجید قیصری در نُه داستان مجموعه ی نگهبان تاریکی، به کندوکاو درونی انسان های درگیر با جنگ می پردازد، جنگی که انگار جنگ نیست، صلح است. این نویسنده خلق و خوها و رفتارهای کاملا فردی شخصیت هایش را برجسته می کند و از داستان های هم جنس خود فاصله می گیرد. او با به کارگیری زمینه های اسطوره ای و اشارات فلسفی در لایه های درونی داستان هایش، نادیده ها و ناشنیده های جنگ را معنایی تازه می بخشد.