دن مورالس داستان می گوید، داستان های زیادی درباره ی چیمبوته، شهر کوچکی در پرو که در آن زندگی می کرد. درباره ماهیگیری و زندگی های آن شهر و درباره تغییراتی که همیشه معنی پیشرفت نمی داد. داستان هایی درباره ی زندگی آدم ها در کنار همدیگر و اینکه با کشته شدن شان به دست دولت چطور اوضاع بدتر می شود .
دن مورالس مرد عاقلی است اما گذشته ی غم انگیزی دارد و در غم از دست دادن ایام گذشته و برادری ها ناله می کند. با داستان های کوتاهی که می گوید، داستان های مهیجی که به سادگی و زیبایی گفته می شود، خوانندگان را به خودش نزدیک می کند. گویی که مستقیماً با آن ها همکلام باشد. برای یک ماهیگیر خوب تانکای، زندگی دیروزش بهتر از امروز است. زندگی موزون در کنار دریا. وقتی با این توازن در دنیای طبیعی زندگی می کردند، در دنیای انسانی شان هم توازن بوجود می آمد.
این کتاب خوش خوان با حسی نوستالژیک و تحت تاثیر بی ثباتی های جریان های سیاسی پرو، پیامی با اهمیت دارد. اینکه وقتی نظم طبیعی در هم می ریزد، این فقط ماهی ها نیستند که می میرند، وقتی طبیعت بمیرد، شاید همه ی ما نیز بمیریم.