فلورانس، در کلیسایی متروک خارج از شهر جسد از ریخت افتاده ی استاد موزاییک کار زبردست در پای آخرین اثرش، که نیمه کاره مانده، خودنمایی می کند. دانته آلیگیری جوان و جویای نام، که تازه در جرگه ی همشهریان ارشد فلورانس درآمده، برای کشف معمای قتل فراخوانده می شود. شاعر جوان به تدریج به رازهای کلیسا، که قرار است به دستور پاپ بونیفاس به اولین دانشگاه فلورانس تبدیل شود، پی می برد و در شهر خود، که از جنگ داخلی خسته شده و به تدریج آغوش به روی رنسانس می گشاید، از وجود حلقه ای از مردان اهل علم و دانش آگاه می شود، حلقه ای به نام فلک سوم که از قضا روزی استاد موزاییک کار هم در آن عضویت داشته تا در کنار سایر استادان به ایجاد دانشگاه جدید کمک کند. دانته می داند با وجود این که رد پای کلیسای کاتولیک در این داستان به وضوح دیده می شود، پاسخ سؤالاتش جایی نیست مگر در فلک سوم.