پدرش از رانده شدگان گده بیگ [شهری در آذربایجان شوروی] بود و چون خود را ایرانی می دانست و ترک تابعیت را نپذیرفت همچون بسیاری دیگر از هم دیارانش از آذربایجان شوروی اخراج و راهی تبریز شد. فرهاد چهارمین فرزند خانوادۀ محمدعلی فخرالدینی بود. شغل اصلی پدرش عکاسی بود اما به شعر و ادبیات هم عشق می ورزید و به همین مناسبت مغازۀ او در خیابان پهلوی [امام خمینی] تبریز محل رفت و آمد چهره های ادبی و هنری بود که آن دوران با شعر و موسیقی سر و کار داشتند. پدرش بود که نخستین بار او را که کودکی خردسال بود، با موسیقی آشنا کرد. هنگامی که با فرستادن برادرش به منزل، او را بعد از پایان کار در مغازه برای تماشای یک برنامۀ موسیقی به سالن شیر و خورشید تبریز برد: بعد از کمی پیاده روی به محلی رسیدیم که بسیار زیبا و دیدنی بود، سالن کنسرت شیر و خورشید. این سالن به شکل سالن های کنسرت اروپا ساخته شده و بسیار مجلل بود. صندلی های مخملی قرمز پررنگ آن هنوز در خاطرم است. برنامه موسیقی ای که با رقص های محلی آذربایجانی و آواز توام بود برایم بسیار تازگی داشت و از دیدن و شنیدن این برنامه فوق العاده خوشم آمد. پدرم فقط یک بلیت داشت و مرا روی زانوی خودش نشانده بود. فهمیدم که علت فرستادن برادرم به منزل چه بود. (ص ۲۰)