اصطلاح کودک استثنایی هم کودکانی را که اختلالات رشدی دارند و هم کودکانی را که توانایی های بسیار بالا دارند در بر می گیرد. کودک استنایی کودکی است که از کودکان عادی یا متوسط از چند لحاظ تفاوت دارد: 1) توانایی های ذهنی، 2) توانایی های حسی، 3) توانایی های ارتباطی، 4) رشد رفتاری و هیجانی و 5) ویژگی های جسمی. این تفاوت ها باید در حدی باشند که فعالیت های مدرسه نیاز به تغییر داشته باشد یا خدمات آموزشی ویژه ارائه شود تا کودک بتواند توانایی های منحصر به فرد خود را رشد دهد.
منظور از بافت کودک استثنایی، زمینهای است که کودک از آن طریق تأثیر میپذیرد. در این زمینه، کودک در مرکز طبقه قرار دارد که اولین عامل تأثیرگذار بر او، خانواده میباشد. اما فقط خانواده نیست که کودک را تحت تأثیر قرار میدهد؛ بلکه مدرسه، فرهنگ همتایان و اجتماع نیز نقش مهمی دارند؛ لیکن این عوامل اغلب از طریق تعامل با خانواده کودک را تحت تأثیر قرار میدهند. این آن چیزی است که به عنوان بافت کودک استثنایی اطلاق میگردد. هم خانواده و هم اجتماعی که کودک در آن زندگی میکند، برای رشد و تحول او ضروری هستند. اهمیت مطالعه کودک استثنایی در یک بافت همیشه به طور روشن مطرح نبوده است. برای مثال اولین حوزهای که توجه قابل ملاحظهای به کودکان استثنایی داشت، متخصصان پزشکی در قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ روی ویژگیهای واحد کودکان یا آن ویژگیای که به تشخیص و تعیین درمان کمک میکرد متمرکز بود- این حوزه به محیطی که کودک را احاطه کرده است؛ برای مثال خانواده یا فرهنگ و تأثیر آنها توجه اندکی میکرد؛ اگر کودکی ناشنوا، نابینا، یا عقب مانده ذهنی بود، این موضوع پذیرفته شده بود که این مشکل مربوط به عوامل درونی کودک است و مشکل اساسی پیدا کردن راههایی بود که بتوان از آن طریق، آن وضعیت را بهبود داد و یا به کودک برای سازگاری با دنیایی که او را احاطه کرده است کمک کرد. زمانی که برنامههای کودکان استثنایی به تدریج توسعه یافتند و کودکان با ناتوانیهای خفیف را شامل شدند. (عقب مانده ذهنی خفیف، ناتوانیهای یادگیری، اختلالهای ارتباطی یا اختلالهای رفتاری)