فردای آن روز پیامبر، مکه را به قصد مدینه ترک می کنند و کاروان عظیم حاجیان نیز همراه آن حضرت از مکه خارج می شوند. چند روز در راه هستند تا این که روز هجدهم ذی حجه فرا می رسد. آن روز خورشید از همان آغاز صبح، نوید روزی داغ و سوزان را می دهد. ساعتی نمی گذرد که جبرئیل فرود آمده و پیامی را از سوی خداوند برای پیامبر می آورد. آن حضرت پیام را شنیده اما آن را ابلاغ نمی کند و به راه خود ادامه می دهد. بار دوم نیز به همین صورت می گذرد، تا این که بار سوم ناگهان مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله می ایستد؛ انگار که کسی راه را بر آن و حضرت بسته است. لحظاتی بعد، سر مرکب پایین آمده و دو زانو بر خاک می نشیند؛ گویی که مهارش را گرفته اند و او را بر زمین نشانده اند.
آثار وحی در چهره پیامبر صلی الله علیه و آله نمایان شده، قطرات درشت عرق بر پیشانی مبارکش می نشیند و چون مروارید بر گونه هایش می غلطد.
پیام جبرئیل از سوی خداوند این آیه است:
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ
ای پیامبر آنچه را از خداوند بر تو نازل شده است ابلاغ کن که اگر چنین نکنی؛ تبلیغ رسالت خدا نکرده ای. خداوند تو را از شر مردم در پناه خود نگه می دارد و کافران را هدایت نمی کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله که گویی قوت رحمانی یافته است؛ بارهای گران سفر را به جان خریده و در آن نیمروز تفتیده فریاد بر می آورد...