جرم شناسی فرهنگی به عنوان رویکرد نظری متمرکز بر مطالعه بافت فرهنگی جرم و بزهکاری، محصول دهه 1990 میلادی است. این جرم شناسی که به اعتبار برخورداری از روش شناسی کیفی، در نقطه مقابل جرم شناسی های سنتی و کمی قرار می گیرد، در راستای مفهوم سازی پدیده های بزهکارانه و کژروانه، توجه ویژه ای به تمامی عناصر فرهنگی پویا در بیرون و درون بزهکار داشته و از این رو، سعی در درک همدلانه و فهم عمیق احساسات، هیجانات، لذات و وجدی دارد که ارتکاب برخی جرایم و بزه ها برای مرتکبانشان به همراه دارند. تمرکز ماهوی بر این عوامل و بهره مندی از روش قوم شناسی، سبب گردیده تا مسیر تحلیلی جرم شناسی فرهنگی در حوزه بزهکاری کودکان و نوجوانان در دنیای متکثر و پست مدرن معاصر، کارآمد و قابل پیاده سازی باشد. در این میان، «کارناوال»، «آدرنالین» و «زندگی دوم» به عنوان مفاهیمی استعاری، ابزاری بی بدیل و از نقاط ثقلی اند که مطالعات این جرم شناسی متفاوت و مدرن بر مدار آنها انجام می شود.