تمام قصههای دفاع مقدس که ویژه کودکان و نوجوانان منتشر شده اند، داستانهای تلخ، و یا غمانگیز و یا حتی جدی، نیستند. چنانکه در جبههها، نیز تمام وقت رزمندگان به دفاع و جنگ و از این قبیل امور جدی نمیگذشت و آنجا خالی از مزاح و شوخطبعی نبود. بخشی از داستانهای مربوط به جنگ تحمیلی نیز، آمیخته با شوخ طبعی، و یا طنزآمیز است. سال1373، ادبیات داستانی نوجوان شاهد ظهور جوان نوقلمی بود به نام داوود امیریان، امیریان، که ازابتدای نوجوانی خود را در جبهههای نبرد گذرانده بود، با اتمام جنگ تحمیلی و پاگذاردن به آغاز جوانی، ازطریق خلق شخصیت نوجوان شیطان با مزهی بسیجی به نام ایرج، سلسله داستانهای کوتاه به هم پیوستهی طنزآمیزی، حاوی شیطنتها، اشتباهات و بدبیاری های او درجنگ تحمیلی را، درمجموعهای کوچک، تحت عنوان «ایرج خسته است»، به نوجوانان کتابخوان، عرضه کرد. مدتی بعد او در مقدمه کتاب «رفاقت به سبک تانک» مینویسد:
"نوجوانی بودم پرشروشور. هوایی شده بودم که به جبهه بروم. به جنگ دشمنی که می خواست ایران عزیزمان را لقمهی چپ کند. آموزش دیده و کفش و کلاه کرده بودم تا راهی شوم. اما ته دلم قرص نبود. چرا؟ چون تصویری گنگ و دلهرهآور از جبهه و جنگ داشتم. اضطرابم از این بود که آیا میتوانم با فضای خشک و نظامی و پرخون و آتش آنجا جور دربیایم یا نه. اما وقتی به جبهه رسیدم و زندگی را دیدم، مرثیه و شادی را دیدم، به اشتباه خود پیبردم، نشاط و روح زندگیای که آنجا دیدم و با پوست و خون لمس کردم دیگر در هیچجا ندیدم. آن زمان دربطن حادثه بودم . دستی در آتش داشتم و چون ماهیای که در آب باشد و قدر آب نداند توجهی به دورو اطرافم نمیکردم و دربارهاش زیاد فکر نمیکردم. اما حالا سالها از آن زمان میگذرد. از نوجوانی به جوانی رسیدهام. حالا که به پشت سر نگاه میکنم. چیزهای زیادی دست گیرم میشود. می دانید، آن موقع ما هم در عزای دوستان شهیدمان و اهل بیت رسول ا… (ص) عزاداری میکردیم و هم درشادیها و جشنها میخندیدیم و لذت میبردیم. ما نمیدانستیم که همین شادی و بودن زندگی در وجود تکتکمان سلاحی بزرگ و برنده است. دشمن را باید با خنده و زندگی، تحقیر و کوچک کرد و بعد نابودش ساخت. و ما ناخواسته چنین میکردیم و کردیم. … به سرم زد که گوشهای ازآن زمان را برایتان تعریف کنم و بنویسم. پس به پستوی ذهنم رجوع کردم و بعد به سراغ کتابها رفتم. از دیدهها و تجربیاتم و بعد با گوشه چشمی به خاطرات رزمندگان دیگر این کتاب به تنور چاپ فرستاده شد. از کتاب «جنگ دوست داشتنی» نوشتهی سعید تاجیک و «مشاهدات» از مجموعهی فرهنگ جبهه و خاطرات آزاده عزیز احمد یوسفزاده استفاده کردم. یوسفزاده خاطرات تلخ و شیرینی از روزهای اسارت در اردوگاههای قرون وسطایی رژیم بعث عراق دارد. پس تصمیم گرفتم این کتاب را به احمد و آزادگان سرفراز کشورمان تقدیم کنم. آنهایی که شلاق و شکنجه و میلههای سرد بازداشتگاههای دشمن، نتوانست شادی و روح زندگی را ازشان بدزدد."
دررفاقت به سبک تانک، همانگونه امیریان در مقدمهی نویسنده اشاره کرده است، ازخاطرات آزاده احمد یوسف زاده استفاده کرده است. راوی داستان، کسی نیست جز احمد، پسرکی نوجوان که میخواهد هرطوری شده به جبهه برود. او که جثهی ریزی دارد. بالاخره به جبهه می رود. در اولین عملیاتی که شرکت میکند، در تاریکی به خیال اینکه یک عراقی به او حمله کرده است، با قنداق اسلحه فرماندهاش را میزند. او دستهشان را در داستان "پیچ و مهرهایها" اینگونه معرفی میکند: دسته ما معروف شده بود به دستهی پیچ و مهرهایها! تنها آدم سالم و اوراقی نشده، من بودم که تازهکار بودم و بار دوم بود که جبهه آمده بودم. دیگران یک جای سالم در بدن نداشتند. یکی دست نداشت، آن یکی پایش مصنوعی بود و سومی نصف رودههایش رفته بود و چهارمی با یک کلیه و نصف کبد به زندگانی ادامه میداد و… یکی ازبچه ها که هروقت دست و پایش را تکان میداد انگار لولاهایش زنگ زده و ریزش داشته باشد، اعضا و جوارحش صدا می کرد، با نصفه زبانی که برایش مانده بود گفت:«غصه نخورید، این دفعه که رفتیم عملیات از تو کشتههای دشمن یک ـ دو جین لوازم یدکی مانند چشم و گوش و کبد و کلیه میآوریم، تقسیم میکنیم تا هرکس کم و کسری داشت، بردارد...
در مجموعهی طنز رفاقت به سبک تانک، داستانها تا بدانجا پیش میرود که احمد اسیر عراقیها میشود: " انگار بچه یتیم و آورده بودند؛ آن قدر زدنمان که از حال رفتیم. هرعراقی که میرسید انگار نذرجدشان شمر، کرده باشند، با کابل و مشت و لگد میمالاندمان و ما مثل غربتیهای آواره، پیچ وتاب میخوردیم و مقر نمیآمدیم....
درکل، داستانهای مجموعهی رفاقت به سبک تانک، با توجه به خاطرات آزاده احمد یوسف زاده نوشته شده است و به همین خاطر اغلب این داستانها گاهی به خاطره نزدیک میشوند و با تمام تلاش امیریان برای نزدیکی آن به داستان نتوانستهاند به طور کامل، ازحالت خاطره دور شوند. اما شخصیت جالب احمد و صداقت و واقعیتگرایی نهفته در این آثار، به آنها جذابیتی خاص داده است که میتواند طبع تازهجوی و تنوعطلب نوجوانان را، تا حدودی راضی نماید. و این حاصل دوستی و رفاقتی است که امیریان با نوجوانان دارد. رفاقتی که به سبک اوست. رفاقتی به سبک امیریان و طنز مخصوص او که اولین بار با شخصیت ایرج در مجموعه ایرج خسته است آزموده شد و حالا در رفاقت به سبک تانک با احمد.
داوود امیریان متولد1349کرمان است . امیریان به اقتضای شغل پدرش، درشهرهای مختلف زندگی کرده است . او اوایل سال 1365 با دستکاری شناسنامه اش داوطلبانه به جبهه می رود و تا پایان جنگ در عملیاتهای مختلفی چون کربلای 1و5 ، بیت المقدس 4 و مرصاد شرکت می کند. او در سال 1369با نوشتن خاطرهای درباره فرمانده شهید خود، حسین طاهری با دفترهنر و ادبیات مقاومت حوزه هنری آشنا می شود. و از آن پس به تألیف و تدوین خاطرات خود و دیگران میپردازد. آثار وی عبارتست از: خداحافظ کرخه (اولین اثر او) 1369- بهشت برای تو1370- ایرج خسته است1373- مین نخودی 1375- آخرین سوارسرنوشت 1376- آقای شهردار1379- داستان بهنام (زندگینامه شهید بهنام محمدی)1381- دوستان خداحافظی نمیکنند1382- مترسک مزرعه آتشین 1382 - جام جهانی در جوادیه1383 و آخرین اثر او "داستان مریم" است که درسال1384 به چاپ رسید.