کشف های جدید، همراه با داروهای بهتر، نظریه های پژوهشی درباره ی طرز کار خودِ مغز پدید می آورند. اگر معدودی از این نظریه ها حتی اندکی به حقیقت نزدیک شوند، شیوه ی اندیشیدن به خودمان را برای همیشه تغییر می دهند. تماشاگر این چشم انداز رو به گسترش باید همان احساس بالبوا را داشته باشد، وقتی برای نخستین بار اقیانوس آرام را دید: هنوز معنای کامل چیزی را که در علوم اعصاب می بینیم نمی دانیم، اما می دانیم که به معنای آغاز عصر جدیدی است. اگر از منظر عصب پژوه مدرنی به خود بنگریم، نه تنها وسیله ای برای خودشناسی در اختیارمان قرار می گیرد، که جدید و الهام بخش است، بلکه در میان آنچه روان شناسان، انسان شناسان، زبان شناسان و فلاسفه از ابتدا گفته اند نیز، به جای تضاد، وحدتی برقرار می شود. به ناگهان دنیای ما از مسطح به کروی تبدیل شده است! از آن جا که مغز در نهایت بانی شخصیت، فرهنگ، زبان، و خرد است، این وحدت نوظهور چندان حیرت آور نیست، اما به طرز شگرفی جدید است، چون فقط در این اواخر است که تحقیقات به ما امکان داده در مورد این که مغز واقعاً چگونه کار می کند نظریه پردازی کنیم.